ماکسانی که به فکرمان هستند را به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسانی که به فکرمان نیستند. و ما به فکر کسانی هستیم که هیچوقت برایمان گریه نمی کنند. این حقیقت زندگی است .
عجیب است ولی حقیقت دارد. اگر این را بفهمی، هیچوقت برای تغییر دیر نیست.
مرا بسپار به یادت به وقت بارش باران گر نگاهت به ان بالاست و در حال دعا هستی خدا ان جاست دعایم کن که من تنهاترین تنها نمانم
قصه ها را گفته ایم چیزی نمانده برای گفتن
کاش میشد اسرار دل را نگه داشت و نگفت، تا که روزی معشوق از دست نرود
میدانی که خاصیت عشق این است زمانی که دانستی و دانست این راز را، هر دو گریزان میشوید
نمیدانم چه رازیست
فراموش نکن
شاید سالها بعد در گذر جاده ها
بی تفاوت از کنار هم بگذریم
و
بگوییم:
آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود
بذار خیال کنم تو دلتنگیات
غروب که می شه یاد من می افتی
بیا با پاک ترین سلام عشق
آشتی کنیم
بیا با بنفشه های لب جوی
آشتی کنیم
بیا ازحسرت و غم دیگه باهم
حرف نزنیم
بیا برخنده ی این صبح بهار
خنده کنیم
تو مالک تمام احساسم هستی
تمام عشقم
تمام احساس ناب دست نخورده ام
که حاضر نیستم،
حتی ذره ای از آن را
با هیچکس تقسیم کنم
با هیچکس
جز تو .
نه ،
احساسم را با تو تقسیم نمیکنم بلکه
آن را به تو تقدیم میکنم
تمام احساسم را
تمام عشقم را
من برای سالها مینویسم...سالها بعد كه چشمانت عاشق میشوند...
افسوس كه قصه ی مادر بزرگ راست بود...همیشه یكی بود یكی نبود.
نظرات شما عزیزان: