چند قورباغه از جنگلی عبور میکردند که ناگهان ۲ تا از آنها به داخل
چاهی عمیق میفتند ..بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی
دیدند گودال چقدر عمیق است به آن ۲ گفتند : چاره ای نیست شما به زودی
میمیرید ..
۲ قورباغه این حرف ها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیددند که
از گودال بیرون آیند ..اما دائما قورباغه های دیگر به انها میگفتند دست
از تلاش بردارید..چون نمیتوانید خارج شوید ...به زودی خواهید مرد..
بالاخره یکی از ۲ قورباغه تسلیم شد و به داخل اعماق گودال افتاد و
مرد..اما غورباقه دیگر حداکثر توانش را برای بیرون آمدن به کار گرفت
..بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که دست از تلاش بردار اما او با توان
بیشتری تلاش کرد و بالاخره خارج شد ...
وقتی بیرون آمد بقیه از او پرسیدند مگر صدای ما را نمیشنویدی ..؟؟؟
معلوم شد که قورباغه ناشنواست ..او در تمام مدت فکر میکرده که دیگران
وی را تشویق میکنند ....
آیا واقعا باید با حرف دیگران تسلیم شد و دست از تلاش کشید؟
***مگر غیر اینه که خدا همیشه همراه ماست***
نظرات شما عزیزان:
نیوشا
ساعت14:34---18 تير 1390
باحال بود داستانت رو خوندم وب قشنگی داری. وقت کردی به منم یه سری بزن.
نسيبه
ساعت17:25---17 تير 1390
سلام خداروشكر كه ناشنوا بوده اينجاست كه مي گن هر چيزي حكمتي داره اگه شنوا بودكه.....ممنون از حضورت